کیک چیسی

paw patrol cake (1).jpg

اسباب کشیه بالاخره کار خودش رو کرد و مشکل دیسک کمرم عود کرد. آخه من و آقای شوهر همه کارها رو دو نفره انجام دادیم و حجم کار هم زیاد بود. اینقدر کارتن ها رو جابجا کردم تا آخرش کمره صداش در اومد! حالا تولد مهدی رو هم باید به سر انجام میرسوندم. هیچ مدله هم نمیشد از زیرش در رفت. آخه بچه الان یک ساله داره برای جشن تولدش برنامه ریزی میکنه. توی یه تیکه کاغذ نوشته بود که "برای تولدم بستنی شکلاتی و بستنی توت فرنگی، و برای کیک تولدم هم کیک چیسی میخواهم که کیک شکلاتی باشد." بعد با مگنت چسبونده بودش به یخچال و من رو مجبور میکرد هر روز یک دور از روش بخونم تا خوب شیر فهم بشم که باید برای تولدش چی درست کنم!

paw patrol cake (2).jpg

اولین بار که خوندمش متوجه نشدم "چیسی" یعنی چی. فکر کردم "چیپسی" بوده و اشتباه نوشته. بعد یهو یادم افتاد به کارتون "پا پاترول" و گفتم ای دل غافل که این بچه شش تا سگ از من میخواد! گفتم باشه اشکال نداره. میرم فوندانت آماده میخرم و از دو هفته قبل از تولدش، سر فرصتی شش تا سگ نگهبان رو براش درست میکنم. اما دقیقا دو هفته قبلش کمرم به این روز در اومد. من میدونستم که هیچ چاره ای ندارم و باید حتما کیک شکلاتی درست کنم و حتما هم باید کیک چیسی باشه. پس با هزار بدبختی رفتم تمام فروشگاه های اسباب بازی فروشی رو گشتم تا عروسک های پا پاترول رو گیر بیارم. بدیش به اینه که درد کمر میزنه به پا و نه میشه بشینی نه میشه راه بری. تو زندگی من هم که خوابیدن معنایی نداره! متاسفانه!

توی یه فروشگاه یه ست کامل سگ های نگهبان رو با ماشین هاشون پیدا کردم ولی پونصد هزار تومن بود. کلا منطق کیک رو زیر سوال میبرد!


paw patrol cake (3).jpg

پس یه ست دیگه اش رو برداشتم که فقط شش تا سگ رو داشت؛ با یه قیمت کاملا منطقی که هیچی رو زیر سوال نمیبرد! تازه مهدی و لیانا میتونستند برای همیشه سگ ها رو نگه دارند و باهاشون بازی کنند. (یعنی در واقع اینطوری داشتم به خودم دلداری میدادم و عروسک فوندانتی درست نکردنم رو توجیه میکردم!)


paw patrol cake (4).jpg

از یه فروشگاه دیگه هم دو تای دیگه خریدم که چیس و رایدر با وسیله نقلیه شون بود. البته چیس رو نیم تنه توی  موتور پلیسش گذاشته که نه من خوشم اومد، نه مهدی. اصلا مهدی درجا این چیس رو در آورد و انداختش کنار و اون یکی چیس کوچولو رو سوار موتور کرد!

اجازه دادم بچه ها چند دقیقه با اسباب بازی ها خوش باشند و بعد دو هفته همه رو قایم کردم. آخه این دو تا بچه هیچ اعتبار و اعتمادی بهشون نیست!


paw patrol cake (5).jpg

تو این دو هفته با مهدی تصمیم گرفتیم که کیک رو به سبک این کیک ماشن آلات ساختمانی درست کنیم و مهدی هم کلی ذوق کرده بود و ساعت ها برام داستان سرایی میکرد و توضیح میداد که مثلا راکی قراره چیکار کنه و رابل باید چی رو برداره و ... ماشالا جونش، این بچه همیشه کله پاچه مورچه خورده. ثانیه ای وجود نداره که توش سکوت وجود داشته باشه.

من رسپی کیک رو سه برابر کردم و  همین کیک رو در سه سایز درست کردم. آخه مهدی در تولد لیانا متذکر شده بود که کیک تولدش باید حتما سه طبقه باشه!


paw patrol cake (6).jpg

و همچنین با 200 گرم خامه و 200 گرم شکلات مطابق دستور گنش درست کردم.

با گنش سه طبقه کیک رو روی هم چسبوندم.

با مهدی دو نفری تزئین رو شروع کردیم. لیانا هم زیر پامون بازی میکرد و بلند بلند میگفت: "مامانیوه، مامانیوه" آدم یاد آقای "ایوه" در دیرین دیرین میفتاد!


paw patrol cake (7).jpg

چند تا بسته بیسکویت با چند تم رنگی مختلف خریده بودم که به عنوان خاک و گل توی کیک ازشون استفاده کنم.


paw patrol cake (8).jpg

توی غذاساز ریختم و تبدیل به پودر کرده و جداگانه ریختمشون توی کاسه و کنار گذاشتم.


paw patrol cake (10).jpg

"رابل" رو گذاشتیم روی یه بیل مکانیکی و گذاشتیمش روی بالاترین طبقه کیک. البته من توی یه فروشگاه ماشین رابل رو هم پیدا کرده بودم ولی شصت تومن بود که باز اصلا منطقی نبود پس بیخیالش شدم و گفتم همین بیل مکانیکیه جواب میده. والا!

با قاشق یه مقدار از کیک رو جدا کردم و گذاشتم توی یه کاسه و بعد اون قسمت رو با گنش پوشوندم.


paw patrol cake (11).jpg

بعد با مهدی یه مقدار پودر بیسکویت شکلاتی کرم دار (اوریو) روش ریختیم.


paw patrol cake (12).jpg

و طبقه زیری رو هم باز به همین شکل با قاشق تخریب کردم!


paw patrol cake (13).jpg

با گنش پوشش داده و روش پودر بیسکویت ریختیم.


paw patrol cake (14).jpg

تصمیم گرفتیم که "چیس" رو اینجا، آماده به خدمت قرار بدیم!


paw patrol cake (15).jpg

بعد رفتیم سراغ پشت کیک. و "راکی" رو روی یه غلتک گذاشتیم.

از اون تکه کیک هایی که جدا کرده بودم یه مقداریش رو پودر کردم و جلوی غلتک ریختم.


paw patrol cake (16).jpg

مهدی تصمیم گرفت جلوی غلتک به جای کیک، خاک باشه!


paw patrol cake (17).jpg

پس پودر بیسکویت دیجستیو پاشید.


paw patrol cake (18).jpg

و بعد دو نفری به این نتیجه رسیدیم که بهتره "رایدر" با موتورش از این قسمت کیک بالا بره که بتونه به "رابل" کمک کنه.


paw patrol cake (19).jpg

در یک قسمت دیگه صحنه، مهدی توی یک لودر مقداری خاک (دیجستیو) ریخت...


paw patrol cake (20).jpg

به نظر من بهتر بود میزان خاک کم باشه؛ اما مهدی صلاح دونست که ... زیاد باشه!!!


paw patrol cake (21).jpg

چون "زوما" میخواست روی خاک ها بشینه!


paw patrol cake (22).jpg

در یکی از اپیزود های کارتون، چند تا بچه لاکپشت توسط سگ ها نجات داده میشن. من و مهدی با الهام از اون، در این قسمت از صحنه یه برکه درست کردیم و بچه اردک ها رو نجات دادیم!


paw patrol cake (23).jpg

مقداری از کیک پودر شده رو روی سطح کار قرار داده و بعد یه گودال ایجاد کردیم و با خامه پوشش دادیم و دورش سنگ چیدیم.


paw patrol cake (24).jpg

از شب قبل، یک بسته ژله بلوبری رو با یک لیوان آب روی حرارت گذاشته و بعد ربع لیوان آب سرد توش ریختم و ژله رو توی ظرف مخصوص گوشت کوب برقیم ریخته و توی یخچال گذاشتم.

حالا توی تصویر میبینید که با گوشت کوب برقی دارم ژله رو میکس میکنم.


paw patrol cake (25).jpg

به ذهنم رسید که اگر اینکار رو بکنم؛ اینطوری ژله مثل آب حباب دار به نظر میرسه.


paw patrol cake (26).jpg

ژله رو توی برکه ریختم و مهدی سه تا بچه اردک اسباب بازی لیانا رو توش گذاشت.
 

paw patrol cake (27).jpg

بعد مهدی با ترکیب کیک و بیسکویت دو تا سکوی نشیمن درست کرد.


paw patrol cake (28).jpg

و "مارشال" و "اسکای" رو روش قرار داد.


paw patrol cake (29).jpg

به این ترتیب صحنه نجات بچه اردک ها تکمیل شد.


paw patrol cake (30).jpg

دیگه عملا من کنار رفتم و مهدی خودش تزئین نهایی رو با سنگ ریزه و پودر بیسکویت انجام داد.

جزئیات و دیتایل های مد نظر خودش! مثلا در این صحنه میبینید که بیل مکانیکی رو هم پر کرده. 


paw patrol cake (31).jpg

بعد کار از تزئین گذشت و به بازی رسید! اسباب بازی ها رو جابجا میکرد و داستانش رو تعریف میکرد.


paw patrol cake (32).jpg

منم فقط عکس میگرفتم.


paw patrol cake (33).jpg

قبلا هم این اعتراف رو کتبا واسه تون نوشته بودم؛ اما باز روش تاکید میکنم: لذتی که یه پسر بچه از این مدل کیک میبره قابل مقایسه با هیچ کیک دیگه ای نیست. مخصوصا که خودش در تزئین و تکمیل کیک نقش داشته باشه.

مهدی بی نهایت از کیکش راضی بود و تا هنوز هم با افتخار در مورد کیکش صحبت میکنه!

و البته هر بار هم که اسم کیک تولد رو میاره؛ لیانا داد میزنه: "توید! توید! توید. لیاناس. لیاناس. لیاااااانااااس" آدم یاد جیگر میافته! 
حالا دیگه درست شد! لیانا هم داره تبدیل میشه به داداشش! یادتونه مهدی تا همین پارسال هر چی تولد میدید میگفت "تولد مهدیه!"؟ تازه اون تموم شده بودها؛ حالا این شروع شد!


paw patrol cake (34).jpg

یه چیز جالب هم واسه تون تعریف کنم: مهدی وقتی میخواست شمع رو روی کیکش بذاره گفت: "اِه، مامان! یادمون رفت شمع رو طلایی کنیم!" خنده ام گرفته بود گفتم ببین چه حواسش هم جمعه! نه که من واسه تولد لیانا اون شمع عدد دو رو طلایی کرده بودم اینم میخواد شمعش طلایی باشه. یعنی باور کنید به حدی کمرم درد میکرد که اجرای این مرحله اضافی برام غیر ممکن بود. پس فقط بهش گفتم "نه مامان این شمعه خودش خوشگله" و از زیرش در رفتم! گناه داشت، دلم هم براش سوخت، ولی ازم بر نمی اومد.

مهدی داشت با کیکش ور میرفت، لیانا هم کنار ایستاده بود و با اسباب بازیش بازی میکرد؛ من عکس هام رو گرفتم و لنگان لنگان خودم رو به اتاق خواب رسوندم. اومدم دراز بکشم که بلکه کمی از درد کمرم کم شه، دیدم مهدی بدو بدو داره میاد. به در اتاق خواب که رسید گفت: " آخه آدم بچه خودش رو تو آشپزخونه ول میکنه؟" با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم: "یه جوری میگی انگار تو خیابون ولت کردم!" . درجا گفت: "خب آدم بچه اش رو تو خیابون هم ول نمیکنه. لیاااااانااااااااااا بدو بیا مامانی اینجاست."

آخه مامانی اجازه نداره حتی یک ثانیه هم تنها باشه؟ نمیدونستم بخندم یا گریه کنم!!! 


Print Friendly and PDF