تولد یه کتاب میتونه مثل
تولد یه نوزاد برای نویسنده اش هیجان داشته باشه! مخصوصا اینکه سالها براش وقت و
انرژی گذاشته باشی و برای در دست گرفتنش انتظار کشیده باشی. اونجاست که لحظه به
آغوش کشیدن کتابت، برای اولین بار... مثل بغل کردن نوزادت برای اولین بار، خوشحالت
میکنه!
من نمیتونم میزان خوشحالیم
رو با کلمات وصف کنم اما میتونم داستان تولدش رو براتون تعریف کنم.
از سال 1388 که فود بلاگ نوشتن
رو شروع کردم، یک تیپ کامنت رایج این بود که "وای من این چیزای خوشمزه رو
درست کنم و بخورم چاق میشم آخه!"
اوایل چون تعداد کامنت ها
اندک بود، من تک تک شون رو مفصل پاسخ میدادم. اما به مرور که تعداد خوانندگام زیاد
و زیادتر شد، برام امکان اینکه بخوام مفصل برای تک تک شون توضیح بدم که بایستی هر
روز چیکار کنند که چاق نشن تقریبا غیر ممکن شد. این بود که من شروع کردم به گذاشتن
پست های آموزشی و اینبار با مشکل دیگه ای روبرو شدم و اون این تیپ کامنت رایج بود
که "وای خب اگر من بخوام چاق بشم باید این رسپی رو چطور تغییر بدم آخه!"
چون اعتقاد قلبی من این بوده
و هست که داشتن کتاب آشپزی در آشپزخانه، برای یک آدم تپل، واسه زمانی که گرسنه
میشی و نیاز داری یه چیز خوشمزه بخوری، از واجباته. من معتقدم این کتاب باید کاغذی
باشه و پر از تصاویر جذاب که تحریک بشی اونها رو با "خوردنیهای اهریمنی چاق کننده"
جایگزین کنی!
و واجب و لازم هست که روی
این نکته پافشاری کرده و تایید کنم که اعتقاد قلبی من این هست که نسخه دیجیتال، به
اندازه نسخه کاغذی تاثیرگذار نخواهد بود! این موضوع رو از من بپذیرید.
و اینکه این کتاب باید حتما
و قطعا پر از تصاویر جذاب باشه و دقیقا هم به همین دلیل هست که من یک کتاب سه جلدی
1336 صفحه ای تمام مصور و تمام رنگی نوشتم. یعنی تمامی صفحات کتاب پر از تصاویر
رنگی خوردنی های خوشمزه هست که شما رو از وسوسه های اهریمنی نجات میده.
من سالها وقت و انرژی گذاشتم
و تمام سختی هاش رو تحمل کردم چون هدفی که دنبال میکردم نجات دوستانم از شر چربی
های اضافی ای بود که ذره ذره و روز به روز دارن دوستانم رو به سمت یک دره با شیبی
تند هدایت میکنند.
و این موضوع برای من اینقدر
ارزشمند بود که وسط راه جا نزنم و کار رو رها نکنم.
نوشتن یک کتاب آشپزی (پر
محتوا و ارزشمند) فرایندی طولانی داره و فرقی نمیکنه در کجای دنیا داری زندگی
میکنی و به چه زبانی صحبت میکنی، نوشتن این مدل کتاب معمولا چند سال طول میکشه.
من از سال 1394 شروع کردم به
جمع بندی افکارم و حاصل سالها تجربه موفقم در امر "کاهش وزن به روش خوردن
سالم" رو تیتروار روی کاغذ آوردم. تمامی مباحث رو تفکیک کردم و هدفم این بود
که تمامی دسته بندی های غذایی در کتاب لحاظ بشه.
وقتی مباحث تکمیل شد و همه
رو روی کاغذ آوردم، حالا شروع کردم به دونه به دونه درست کردن و عکاسی از مراحل کار و نهایتا عکس نهایی اون
خوراکی.
با توجه به شرایط زندگیم و
این که من کار اداری تمام وقت داشتم و حتی چندین روز در هفته رو باید همیشه تا عصر
یا شب ماموریت اداری میرفتم، ناچار بودم که روزهای تعطیل رو به حدودا چهار تا هشت
رسپی اختصاص بدم. میدونستم که این موضوع فرایند نوشتن کتاب رو طولانی تر میکنه ولی
خب تواناییم در همین حد بود. و البته باید فعالیتم در سایت و اینستگرم رو هم ادامه
میدادم و در واقع این پروژه افزون بر کارهای قبلیم بود.
اتفاق میمونی که در سال 1394
رخ داد، لیانا خانم بود که خب متاسفانه (یا خوشبختانه!) باعث شد یک وقفه نه ماهه
در نوشتن کتاب ایجاد بشه به این دلیل که من از روز اول بارداری تا روز زایمان
شرایط جسمی نامناسبی داشتم. ولی از اونجایی که همیشه دید مثبتی به وقایع زندگی
دارم، با انرژی به سرانجام رسوندمش و با این اتفاق میمون لیانا خانم در سال میمون به دنیا اومد.
بعد از چند روز (با شعار من یک ابر زن هستم!) با وجود شرایط جسمی نامناسبی که داشتم، کار نوشتن کتاب رو از سر گرفتم!
بعد از چند روز (با شعار من یک ابر زن هستم!) با وجود شرایط جسمی نامناسبی که داشتم، کار نوشتن کتاب رو از سر گرفتم!
هر کی نوزاد در خونه داشته،
به نشانه تایید سر تکون میده که مادرها در این شرایط با کمبود خواب و ضعف جسمی به
دلیل عدم استراحت کافی، مواجه میشن. حالا شما فقط شرایط من رو تصور کنید:
من میدونستم که نه ماه مرخصی
دارم و بایستی حتما از این نه ماهی که در خانه هستم برای نوشتن کتابم استفاده کنم.
وگرنه کتابم تا ده سال بعدش هم به چاپ نمیرسید. پس برنامه روزانه من به مدت نه ماه
بدین صورت بود:
قبل از طلوع آفتاب شروع
میکردم به آماده کردن مقدمات کار برای چند رسپی از کتاب. وقتی نور خورشید به
اندازه کافی نمایان میشد، شروع میکردم به درست کردن خوراکی ها و عکس از مراحل کار.
و نهایتا عکس پایانی. خب این میان لیانا رو هم بایستی تر و خشک میکردم.
ظهر که مهدی از پیش دبستانی برمیگشت خونه، ناهارش رو آماده میکردم و بعد از ناهارش به تکالیفش رسیدگی میکردم و درگیر مهدی بودم تا آقای شوهر از اداره برگرده و شیفت رو تحویل بگیره.
حالا شروع میکردم به انتخاب عکسهای مناسب و ادیت عکسها. و خب قطعا رسیدگی به لیانا و مهدی.
و شب تا صبح هم که خونه آروم بود و تمرکز کافی داشتم، متن رسپی ها رو مینوشتم.
ادیت عکسها و نوشتن متن رسپی ها رو در شرایطی که لیانا رو روی پام تکون میدادم و براش لالایی میخوندم تا بخوابه انجام میدادم.
ظهر که مهدی از پیش دبستانی برمیگشت خونه، ناهارش رو آماده میکردم و بعد از ناهارش به تکالیفش رسیدگی میکردم و درگیر مهدی بودم تا آقای شوهر از اداره برگرده و شیفت رو تحویل بگیره.
حالا شروع میکردم به انتخاب عکسهای مناسب و ادیت عکسها. و خب قطعا رسیدگی به لیانا و مهدی.
و شب تا صبح هم که خونه آروم بود و تمرکز کافی داشتم، متن رسپی ها رو مینوشتم.
ادیت عکسها و نوشتن متن رسپی ها رو در شرایطی که لیانا رو روی پام تکون میدادم و براش لالایی میخوندم تا بخوابه انجام میدادم.
آقای شوهر معتقد بود که من
آخرش خودم رو به کشتن میدم. و درست هم میگفت چون فشار کار اینقدر زیاد بود که بعضی
روزها کم میاوردم. اما انگیزه ام اینقدر زیاد بود و اراده ام اینقدر قوی، که با
تفکر "هر روز، یک قدم به جلو" دوام آوردم.
من ایمان دارم که این کتاب
میتونه زندگی خیلی ها رو زیر و رو کنه و حتی جان خیلی ها رو نجات بده. ایمان دارم!
با اراده قوی ای که من
داشتم، موفق شدم عکاسی تمامی رسپی ها رو به موقع انجام بدم و تازه بعدش بود که کار
اصلی یعنی صفحه چینی و ادیت اصلی کتاب شروع شد.
این کار رو هم باید شبها بعد از اینکه همه خوابیده بودند با آرامش و حوصله فراوان انجام میدادم چون دیگه مرخصیم تمام شده بود و روزها وقت آزاد نداشتم.
این کار رو هم باید شبها بعد از اینکه همه خوابیده بودند با آرامش و حوصله فراوان انجام میدادم چون دیگه مرخصیم تمام شده بود و روزها وقت آزاد نداشتم.
این بود خلاصه پشت صحنه تولد
یک کتاب بزرگ! کتاب بزرگی که با عشق برای دوستان خودم نوشتم و مطمئنم که دوستانم
عاشقش خواهند شد.
کتاب خوب بخوریم، خوب لاغر
شویم به شما یاد میده که چطور به شیوه صحیح، با خوردن غذاهای سالم و مقوی زندگی
شادتری داشته باشید. و با شادی به هدف والای خوش اندام شدن نایل شوید!
من کتاب رو با فرض بر اینکه
فردی که داره باهاش کار میکنه هیچ تخصصی در آشپزی نداره نوشتم. و اینقدر ساده مراحل
رو به تصویر کشیدم که همگان بتونن به راحتی و در کوتاه ترین زمان ممکن اون خوردنی
رو آماده کنند.
برای تمامی خوردنی های کتاب،
میزان انرژی شون رو به کیلوکاری محاسبه کردم و در مقدمه کتاب مفصل توضیح دادم که
چطور میتونید با استفاده از این اعداد به سادگی خوردنی های یک روزتون رو انتخاب
کنید.
در مقدمه طولانی کتاب، داستان زندگی خودم رو تعریف کردم. ماجراهای تلاش های مذبوحانه یک دخترک تپل برای لاغر شدن و رمز و راز موفقیتش و شکستن طلسم چاقی فقط و فقط با تغییر سبک زندگی و بهتر خوردن.
در مقدمه طولانی کتاب، داستان زندگی خودم رو تعریف کردم. ماجراهای تلاش های مذبوحانه یک دخترک تپل برای لاغر شدن و رمز و راز موفقیتش و شکستن طلسم چاقی فقط و فقط با تغییر سبک زندگی و بهتر خوردن.
شما میدونید من غذا خوردن رو
دوست ندارم، بلکه به غذا خوردن عشق میورزم! پس تعجب نمیکنید وقتی میشنوید که رمز
خوب لاغر شدن من در خوب خوردن هست!
آخه میدونید، این آرزوی هر
آدم تپلی هست که بهش بگن بیا با غذای جذاب و خوشمزه خوردن لاغر شو! منطقیه، نه؟!
رویاییه! اما رویا نیست!
و اکنون پس از چند سال تلاش
بالاخره کتاب خوب بخوریم خوب لاغر شویم آماده است که صاحبانش رو تبدیل به
انسانهایی شادتر و سالم تر و با نشاط تر کنه.
کتاب رو به سه جلد طبقه بندی
کردم.
جلد اول با عنوان خوب بخوریم،
خوب لاغر شویم (بستنی ها، نوشیدنی ها، تنقلات میوه ای) در 400 صفحه.
جلد دوم با عنوان خوب بخوریم،
خوب لاغر شویم (صبحانه ها، دسر ها، میان وعده های شیرین) در 416 صفحه.
جلد سوم با عنوان خوب بخوریم،
خوب لاغر شویم (غذای اصلی، سالاد ها، میان وعده های ترش و شور) در 520 صفحه.
قطعا نیازی به ذکر نیست و
حتما متوجه شدید که این کتاب هم مانند کتاب خرمای شیرین فاقد شکر هست و همچنین
طوری طراحی شده که برای افراد با رژیمهای بدون لبنیات و بدون گلوتن و بدون روغن قابل
استفاده است.
من امروز به خاطر هیجان
زیادی که از چاپ شدن کتابم دارم، برعکس همیشه بالای منبر نرفتم و تمام تلاشم رو
کردم که متن رو کوتاه بنویسم. ولی در عوضش سخنرانی هام رو میذارم واسه یه روز دیگه
و یه وقت دیگه و برای هر کدوم از جلدهای کتاب جدیدم یه پست مفصل میذارم و اساسی
میرم بالای منبر پس گوشهاتون رو ماساژ بدید که به آمادگی کامل جسمانی برسید.
قبل از اینکه ختم جلسه رو
اعلام کنم، واجب و لازم هست که کتبا و رسما از همه دوستانم که با اشتیاق و هیجان فراوان
کتابم رو پیش خرید کردند تشکر کنم. توی این دو روز گذشته طفلکی آقای شوهر دربست
پشت واتس اپ نشسته بود و سفارش های کتاب ها رو ثبت میکرد.
من تک تک تون رو ندیده دوست دارم و میخوام بدونید که پیام های محبت آمیزتون برای من یک دنیا ارزش داره و این علاقه بین من و شما دو طرفه هست و قلبا تک تک دوستان مهربانم رو دوست دارم و آرزوی من شادمانی و سلامت شما هست.
من تک تک تون رو ندیده دوست دارم و میخوام بدونید که پیام های محبت آمیزتون برای من یک دنیا ارزش داره و این علاقه بین من و شما دو طرفه هست و قلبا تک تک دوستان مهربانم رو دوست دارم و آرزوی من شادمانی و سلامت شما هست.
ارادتمند شما،
شف طیبه